دفترچه شخصی سید محمد امین هاشمی



دوست داشتم در مورد اینکه 10 سال آینده کجا هستم بنویسم
اما دیدم نوشته هام میشه شبیه اینا که به تازگی داخل شرکت های هرمی وارد شدن

10 سال دیگه میلیاردر شدم و .
لوسه یه کم
ولی خوب تصور من از 10 سال آینده از این حالت خارج نیست


به جاش تصمیم گرفتم در مورد تصورم 2 سال پیشم ، در مورد 2 سال بعد (یعنی همین الان) بنویسم


حدود دو سال پیش قبل از سربازی ، من تصمیم گرفته بودم با ورود به حوزه آموزش به درآمد برسم
میخواستم 40 ساعت ویدیو وردپرس ضبط کنم بعد با برگزاری رویداد و راه اندازی وب سایتم فروش رو شروع کنم
کلی هم طرح و ایده داشتم تا با کمک گروه ها و فروم ها و . فروشش رو زیاد کنم

تصورم این بود که تا 6 ماه بعد فروش شروع میشه و تا یک سال بعد هم سایت به جایگاه خوبی میرسه
همینطور هم آموزش ها رو کامل تر میکنم
یک آموزش سئو 40 ساعتی میسازم و بخش های مختلف دیجیتال مارکتینگ و سئو و برنامه نویسی وارد میشم و یک سایت جامع و کامل با آموزش های "ارزون قیمت" میسازم و میفروشم و کلی هم همه گیر میشه 

تصورم این بود که دیگه در بدترین حالت 2 سال بعد من 50 میلیون کنار گذاشتم (نه 50 میلیون ورودی)


***

واقعیت تفاوت هایی داشت ، اما در کل توی همون مایه ها بود
خیلی برنامه زمانیم مشکل داشت و یک سری کارها خیلی زمان بیشتری میبرد و یک سری کارها خیلی زمان کمتری برد

بزرگترین اشتباهم رو هم بگم:
"خراب کردن پلهای پشت سر خودم به خاطر اعتماد به دیگران"
بزرگترین اشتباهم این بود که من سایتم رو ول کردم که در سایت کس دیگه شریک بشم و باهاش همکاری کنم
من نباید سایتم رو ول میکردم
اگر نمیکردم همین الان کلی ارزشمند شده بود و کلی جلو مینداخت منو

100 البته که رشد و موفقیت های بعدی هم برپایه اعتمادی که کردم به وجود اومد ولی به نظرم نباید اونجوری رفتار میکردم
دفعه اول مشکل این بود که من پل پشت سر خودم رو بر اساس حرف دیگران خراب کردم
اشتباه بود
همکاری و اعتماد خوبه
ولی پل پشت سر خودم رو نباید روی حساب حرف دیگران خراب میکردم


حالا خوبیهاشم بگم:
توی واقعیت قضیه خیلی در اندازه بزرگتری پیش رفت
من هیچ وقت تصور داشتن یک تیم خوب و کاربلد رو نداشتم
من هیچ وقت تصور داشتن یک شریک کار بلد رو نداشتم
من هیچ وقت تصور داشتن همکاری با مجموعه های بزرگی مثل لئونارد و مطالعه شریف و فدک و . رو نداشتم
من هیچ وقت تصور داشتن یک سیستم مدیریتی (هرچند کوچیک) رو نداشتم



من پیشاپیش برای سال آینده خودم یک هدف باز هم کوچیک برای خودم چیدم
دو سال پیشم همین کارو کردم
گفتم دو سال دیگه به 50 میلیون پس انداز میرسم ، در صورتی که معتقد بودم خیلی بیشتر میتونم
الان هم برای سال آینده ام هدف 12 هزار دلاری گذاشتم ، هرچند معتقدم خیلی بیشتر از این حرفا رو میتونم


باید بهتر مکتوبش کنم
سالهای پیش هم اینکار رو میکردم و خوبم بود
میشستم اول ، تصور سال پیشم رو میخوندم ، بعد در زمان حال مینوشتم (تا تفاوت هاش در بیاد و تصور امسالم واقعی تر بشه)

بعد برای سال اینده ام تصور میکردم
بازم اینکارو میکنم
امیدوارم که بتونم تصوراتم رو هرچه بیشتر به سمت واقعیت پیش ببرم و شکل برنامه بگیره نه تصور و آرزو

اوفففففففففففف
چقدر حرف دارم 
در مورد پارسال ، امسال ، سال آینده.

یک مطلب خیلی طولانی و جامع باید برای خودم و دل خودم و ذهن خودم بنویسم

در حال حاضر در یک خستگی عمیق روحی و جسمی به سر میبرم

به شدت به یک هفته مرخصی نیاز دارم و البته که به هیچ عنوان دسترسی بهش رو ندارم و احتمالا تا عید هم دسترسی نداشته باشم

امیدوارم توی عید فرصت فراهم بشه 2-3 روز استراحت اینجوری داشته باشم


البته شاید بتوونم دو هفته دیگه یه تعطیلی 4 روزه واسه خودم دست و پا کنم

ببینم چطور میشه


به هر حال در وضعیت فعلی کاراییم به شدت کاهش پیدا کرده

وقتی این مدلی میشم ، در ظاهر زمان زیادی رو استراحت میکنم (یا بهتره بگم تلف میکنم) ولی در باطن هیچ خستگی در نمیره!


نیاز دارم دو سه روز دراز بکشم ،فرندز ببینم ، Orang is the new black ببینم و .

3-4 ساعت کانتر و فوتبال بازی کنم

3-4 ساعت اینستاردی گردی کنم

برم یه 2 ساعت خیابونا رو متر کنم و آهنگ گوش بدم و فکر و تصور کنم

و .


امیدوارم روزش برسه زودتر

نقدا جمعه رو دارم که تا ساعت 11 وقت دارن استراحت کنم ، بعدش یه جلسه دارم و بعدشم کلاس تا 8 شب

ببینم این جمعه صبح ، چقدر خستگیمو در میکنه


اولین بار حاج مهدی بهم یاداور شد که اسم کوچه و خیابونمون چقدر انقلابیه.

17 شهریور

شهید نواب صفوی


هرچی هم زور زدیم که تاریخ بله برون بیافته یه روز دیگه نشد

قبلش فاطمیه بود

بعدش هم مراسم عروسی یکی ازفامیل هاشون


22 بهمن بله برون

تکبیر

مرگ بر اینوری و اونوری و .


ولی انصافا اگر برم محضر ببینم عاقدمون مثلا رئیسی کسی هست ، انقدر با کله قند خودمو میزنم تا بمیرم

گفته باشم 


اول روز شمارم رو بنویسم ، بعد فردا آپدیت میکنم و یه کم متاهلانه میگم.


کارهای روز 355:

  1. پیگیری کلودفلر مدیران سایت + کارهایی که از جمعه مونده + پیگیری طراح سایت و صحبت با همکارم+پیگیری تبلیغات اینفلوئنسر + برنامه ریزی و صحبت با عطشانی
  2. محتوای شنبه مدیران سایت
  3. یه کم توضیحات و بررسی پلازا
  4. بررسی کلی پروژه ها در جلسه
  5. ضبط بیست دقیقه ویدیو
  6. آماده سازی وتغییرات برای ویدیو های بعدی
  7. برنامه ریزی هفته

قرار هم نبود امروز خیلی پر بار باشه
همیشه اول برنامه ریزی هام همینطوره
ایشالا فردا عالی میشه

متاهلانه خودم رو نوشتم

با حال بدی هم نوشتم

خواستم انتشار هم بدم

خیلی دو به شک بودم

اونو نگه داشتم برای خودم ، اینجا اینی که میبینید رو نوشتم


زندگی مشترک من بد نیست

خیلی وقت هم نیست که شروع شده

شاید یه کم بیشتر بگذره بدم بشه

اما الان بد نیست


اما از خدا پنهون نیست ، از شما چه پنهون ، خوبم نیست.

یعنی من یه چیز دیگه فکر میکردم یه چیز دیگه شد

یه وقت هست شما همینجوری نشستی گوشه خونه واسه خودت فکر کردی چیکار کنم چیکار نکنم که زندگیم خوب باشه.

بعدااگرم بد بشه ، میگی خودم اشتباه کردم

من اینجوری نکردما

از همون اول با مشاور پیش رفتم

قبلش کتاب خوندم

کلی توی فروم ها و سایت ها گشتم و از تجربیات واقعی مردم استفاده کردم

من سعیمو کردم ، جدا و انصافا

اما نتیجه مد نظرم رو نرسیدم


من در راستای اصلاح بدی ها و اشتباهات هم خیلی تلاش کردم

اونم تا به امروز نتیجه نداده لااقل

ایشالا که بعدا بده

خدارو چه دیدی شاید اوکی شد


من دوست نداشتم با کسی ازدواج کنم بعد تغییرش بدم

برای همین رفتم دنبال کسی که خودش ، به انتخاب خودش ، بدون زور کسی ، ترجیح داده باشه که مذهبی باشه

برام مهم بود اقا ، اگر اشتباه هم هست فکر میکنم به عنوان یه ادم حق دارم که توی سلیقه ام همچین موردی رو بچپونم


رفتم ، صحبت کردم دیدم به انتخاب خودش چادری و مذهبیه

ولی هرچی جلوتر میریم میبینم اصلا تعریف ما از مذهب با هم از زمین تا اسمون فرق داره


فقط دینم نیست آخه.

دیگه خیلی بازش نکنم براتون

فقط همینو بگم که تعریفمون از رشد ، هدف زندگی ، نحوه زندگی ، محبت کردن ، اهمیت دادن ، دوست داشتن و . (تقریبا همه چیز) فرق میکنه

نمیدونم در این شرایط باید وایساد و به تفاهم رسید یا .

"یا ." رو خیلی دوست ندارم. دروغ چرا؟ اصلا دوست ندارم

نه ، "اصلا دوست ندارم" هم درست نیست ، غیر ممکنه آقا 

غیر ممکنه

اصلا حرفشم نزن

توضیح خاصی هم برای غیر ممکن بودنش ندارما

یعنی خیلی غیرمنطقی و مسخره به هیج عنوان زیر بار این قضیه نمیرم

دلیل مسخره ام هم همین ناراحت نشدن و خانواده و ابرو و این حرفاست بیشتر


من طرفمو دوست دارم

اهمیت میدم بهش

دستشو که میگیرم اروم میشم

ولی یه سری پارامترهای خیلی مهمی هست که فرسنگ ها با هم ازش فاصله داریم


به خاطر همون دلیل مسخرهه + همین علاقه ، سعی میکنم تغییر بدم

شرایط رو

خودم رو

و اگر لازم بشه خودش رو (بر خلاف میل باطنی)


سعیم رو میکنم

شاید شکست بخورم ، شاید موفق بشم ، ولی به هر حال سعیم رو میکنم


همون اوایل ، صحبت که میکردیم یه مثال زدم

گفتم من کوکو سبزی میخورم ، ولی دوست ندارم

وقتی میرسم خونه غذا کوبزی هست ، خوشحال نمیشم ، حتی اگر گشنه باشم

میخورما ، مجبورم ، ولی خوشحال نمیشم


عوضش کباب کوبیده

گشنه هم نباشم برسم خونه غذا کباب باشه خوشحال میشم

یعنی اگر لازم باشه از کارم میزنم میام کوبیده رو میخورم

یعنی توی نهایت شادی کوبیده حال خوبم رو بهتر میکنه


دوست دارم زندگیم مثل کباب کوبیده باشه

دوست دارم با ذوق بیام خونه

دوست دارم توی بدترین شرایطم بهش میل داشته باشم

دوست دارم توی بهترین شرایطم نظرمو جلب کنه ، خوبم رو عالی کنه 

دوست ندارم جهت رفع نیاز بیام سمتش


به احتمال 99.999999 ٪ من این زندگی رو حفظ میکنم

این مسئله ام نیست


کوبیده یا کوک سبزی؟

مسئله این است.


کوبزی هم که باشه ، "باید" بگم خداروشکر و از ته دلم هم میگم خداروشکر

کوبزیشم خوبه.

ولی خداکنه کوبیده باشه


به سلامتی و دلخوش ، به دومین سال برگزاری دورهمی های بلاگی ، به بنیان گذاری هولدن فقید رسیدیم

به رسم گذشته و با امید تبدیل شدن این رسم به یک سنت بین بلاگرهای اهل قلم ، قصد داریم دوباره دور هم جمع شیم ، حرف بزنیم ، بخندیم ، شاید حتی جر و بحث کنیم و این وسط اگر پول داشتیم یه چندتا کتاب هم بخریم که کتابخونمون خوشگلتر شه!

باری به هر جهت

جمعه صبح ، ۱۳ اردیبهشت بین خواص آن حضرت (هولدن کبیر) به عنوان روز رفتن به نمایشگاه کتاب انتخاب شده.
ساعت و محل دقیق دیدار به علاقه مندان گفته میشه

لذا از همین تریبون ، از تمامی علاقه مندان به دورهمی های وبلاگی و نمایشگاه کتاب که بیرون از حلقه یاران (گروه تلگرامی بلاگرا) تشریف دارن ، دعوت میشود که در کامنت های همین پست اعلام آمادگی کرده ، نام خانوادگی و شماره تلفن خود را هم قرار بدن
در اولین فرصت تماس جهت هماهنگی و گفتن ساعت و محل دقیق ، گرفته خواهد شد.
هیچ شخصی تا زمانی که حضوری تشریف نیاره و روی ماهش رو نبینیم هم به گروه اضافه نمیشه

اگر دوست داشتید کامنتتون رو به عنوان «نظر شخصی» بذارید که مزاحمین نوامیس ، جان و مال مردم مزاحمتون نشن کثافتا
منم متاهلم تازه هم ازدواج کردم سرم به کار خودمه خیالتان راحت

منتظر اعلام حضور سبزتون هستیم



سلام

من در هفته های گذشته کارهام رو نوشتم

مثل همون هایی که منتشرکردم

ولی اینبار منتشر نکردم

پس بدونید که مهمید

حتی نظرتون هم مهمه

حتی.


به تسامح وبی استواری کاری انجام کردن یا کلامی را گفتن (همون معنی "باری به هر جهت" توی لغت نامه بود :-D)


این بار هم یک پست برای خودم میسازم

برای ماه رمضان و در پایان ماه منتشر میکنم به امید خدا


برای من این ماه (که از نظر کاریِ من 30 روز هست) خیلی خیلی ویژه است

30 روز توی خونه هستم و خواب و بیدارم چپه میشه

و این فرصت مناسبیه تا با کمترین حجم از مزاحمت های تلفنی و سوال پرسیدن های رو مخ ، بتونم روی کارهام متمرکز بشم

همین که محیط کاریم هم داره عوض میشه به نظر موثره


کلی آموزش خوب دارم که ببینم

یک کلاس جامع دارم که باید آموزش بدم (وبینارهای شب های ماه رمضان ساعت 20:30 تا 22:30)

یک پروژه جدید که باید سرو سامون بدم

یک سری سایت ساده که باید طراحی کنم

یک عالمه محتوا که باید بنویسم و تولید کنم

و کلی برنامه ریزی عملی و راهبردی که باید روشون وقت بذارم


ماه پر خیر و برکتی به نظر میاد

خداروشکر

امیدوارم قدرش رو بدونم


هرچی سعی میکنم حداقل روی پست های مربوط به نجفی ، تهدیدات پرزیدنت ترامپ ، سخنرانی های اخیر رهبری ، تحلیل ها و تحقیر ها و تجیل ها و . وایسم ، اصلا نمیشه


اصلا اهمیتی ندارن


شدن مثل سریال های تلوزیون

شاید دفعه اول یه کم جلب نظر کنه

دفعه دوم ، سوم ، چهارم ، پنجم.

بسه دیگه


بذارید زنجانی اعدام بشه حالا

بعد نجفی


بذارید اول نماینده سراوان ، مشایی ، داداشای عراقچی ، اقوام باقی ورزا فعلی و اسبق ، مهناز افشار و شوهرش و . حل و فصل بشن اول

هروقت جوری حل و فصل شدن که یه تغییری دیدیم

یه نتیجه ای داد

اون وقت بقیه اش رو دنبال میکنم


دلفک بازی شده

تکراری شده

حتی جذابم نیست دیگه


اشتباه نشه

نمیگم کار کی بوده و کی نبوده

اصلا نمیدونم

اصلا من کی باشم که بخوام تحلیل کنم این مسائلو


من فقط میگم خسته کننده و تکراری شدن

اصلا فرض کنیم کار خداست

هیچ کس جز خدا توی این به ترتیب شوک دادنها مقصر نیست

اوکی


دیگه خسته شدم از این حکمت حتی

ولش کنید بابا


از وقتی ما پامون رو توی بازار گذاشتیم هر سال ملت میگن امسال خیلی بده

امسال کار و کاسبی کساده

خدا بیامرزه خاتمی رو ، دوران اون خوب بود

خدا بیامرزه نژار رو ، دوران اون خوب بود (به جان خودم این رو هم حتی شنیدم)

5 سال دیگه هم میگن خدا بیامرزه رو ، دوران اون خوب بود 


قشنگ یادمه وقتی روی کار بود گفتم یعنی وقتی بگه ، بعضی ها میگن دورا اون خوب بود؟

اون موقع ها 4-5 سال دیگه به نظرم خیلی طولانی میومد

اما الان همین دیروز بود انگار

که کسی که چند وقت پیش ازش شنیدم میگفت خدا لعنت کنه و ، داشت میگفت دوران خوب بود خدا لعنت کنه رو


اگه من بخوام لعنت کنم ، میگم خدا لعنت کنه کسی رو که با 30 -40 سال سن هنوز اینقدر خره

والسلام


اوس بشیر (اوس بشیر رو که خاطرتون هست؟ از دوستان معقول و پخته پادگان) پیام داد جهت حلالیت و .
جمع کرد بره آلمان
خیلی خوشحالم براش
و به شدت این سفر رو برای خودم و شماهایی که دوست دارید برید هم آرزو میکنم

 

خبر رفتنش برام یه تلنگر خیلی خیلی محکم و قوی و پرصدا بود
همیشه آدمهایی که دائم فقط حرف رفتن رو میزنن برام مسخره و تا حدودی حال بهم زن بودن حتی
آدمهای ضعیف منفعل رویا پرداز حرف مفت زن
رفتن بشیر منو ترسوند که منم تبدیل بشم به یکیشون.

 

تصورم این نیست که اونور بهشته و اینور جهنم
ولی مطمینم اونور اوضاع «بهتره»
از هر جهت
اقتصادی، عدالت اجتماعی، آزادی های معقول، امید به آینده و.

 

شاید ایران هم یه روز روزای خوب رو به خودش ببینه
خیلی بعید میدونم
ولی شاید
مسلما اون روز اومدی نیست و آوردنی هست
من سعی میکنم سهم خودم رو ادا کنم
تا روزی که هستم (که شاید تمام عمرم باشه) سعی میکنم توی حوزه خودم خوب کار کنم و اون میخ نعل اسب رو درست بکوبم
ولی خوب همه چیز هم اون یک میخ نیست
من کار خودمو میکنم
اما فعلا که نتیجه جمعی و کلی رو نمی‌بینم
خیلی های دیگه هم خوب کار کردن و دارن هم میکنن
اونا هم اونجور که لایقش هستن، نتیجه ای نمیبینن به نظرم

صرفا امیدوارم که یه روز ببینیم


الوهیمی میگه تو دیگه قیمت نده

میگم جدیدا خوب شدم که، مدل خیریه قیمت نمیدم دیگه

میگه حالا هم که قیمت رو بهتر کردی، اینقدر امتیاز میدی که پدر بچه ها در میاد اجرا کنن

یه ده دقیقه ای صحبت کردیم

آخرش گفت بحث اینه که مردم از تو سو استفاده میکنن

این یه قلمو راست میگفت

خودمم احساس میکنم یه وقتایی، یه کسایی، اصلا از عمد نمیرن سراغ الوهیمی و میان سراغ من چون میدونن من خیلی کوتاه میام

اخلاق خوبی بود، دوستش داشتم

ظاهرا باید کنارش بذارم.


*******************************


معمولا توی خوابام از دید خودم همه جا رو میبینم

کمتر میشه که توی خوابم دوربین ت بخوره

دیشب ت میخورد و یه سری جاهارو سینماتیک نشون میداد


چه وضعیتی بود

100-150 تا دانشجو نشسته بودن پای صحبت استاد

من رفته بودم اون ته کلاس یه صندلی خالی گیراوردم و نشستم


یه محفظه شیشه ای هم بود، که توش سه ردیف (حسن نه ها، همون ) نشسته بودم

پشتشون شیشه بود، سوراخ بود

برف اومد تو

رفتن

یکی از بلاگرا که بچه قم هم هست رفت جاشون نششست :-))

بعد از بیدار شدن با خودم فکر میکردم چرا اون بنده خدا اخه ؟! :-D


*******************************


همه گیر دادن که نمیکشی

شدت کارام زیر تر از قبل شده

9 صبح تا 11 کار

اصل استراحتم هم شده خوابم + فاصله رفت و امدها از خونه تا تیوان ، تیوان تا کلاس و .


نشونه های کم آوردن رو توی خودم نمیبینم

با همین فرمون میرم جلو تا حداقل یه بار کم بیارم ببینم کم اوردن چطوریه

بعد که نشونه هاشو فهمیدم شل میکنم


*******************************


یه لیست کار نوشته بودم فکر میکردم خیلی زمان میبره انجامش

سریعتر از حد توقع انجام شد

یه لیست جدید نوشتم

اگر.

اااااااااااگر اینم درست تموم بشه کلی جلو میافتم

یعنی قشنگ فرصت یه مسافرت رو هم پیدا میکنم


احتمالا یکی دو تا کلاس فشرده میذارم شهرستانا به این بهونه یه مسافرتم برم

خودم اهل مسافرت نیستم

ولی خوب نزدیکترین افرادم به صورت یک صدا و متفق القول (سرچ کردم، درسته) میگن که دیگه خودت تنها نیستی

باید کوتاه بیایی

نیاز به گفتن بقیه نبود

اولش

اما ظاهرا من کم طرفمو در نظر گرفته بودم


*******************************


یه فکر باحال دیشب اومد توی ذهنم که بنویسم توی وبلاگ

خوابم میومد ننوشتم 

یادم رفت :-/


مهدی صالح پور عزیز دعوت کرده که در یک پویش از بیان بخوایم یه تی بده به این سیستم وبلاگ نویسی دوست داشتنیش

بنده کلا نسبت به هر سیستمی که یه ذره بزرگ بشه کم امیدم

نا امید نیستم البته


الانم خیلی امید ندارم ولی خوب خدارو چه دیدی


اگر قرار هست اینجا اصلاح بشه، مشخص و مسلمه که چه تغییراتی باید اتفاق بیافته

اگاه و واضح هست که کمبود نسخه موبایلش دیده میشه

همونطور که کلوب انقدر دست دست کرد تا کامل کاربرهاشو از دست داد حالا تازه نسخه موبایل داده کج و کوله



من به شخصه همین یه دونه رو میخوام

از وبلاگ توقع امار دقیق ندارم

همینشم بقیه ندارن


توقع قالب خوب هم ندارم

همینشم بقیه ندارن


کلا میگم اگر هم یه روزی بر فرض نزدیک به محال، قرار باشه تغییری اتفاق بیافته باید از اهم موضوعات تغییرات شروع بشه

الان هم مهمترین موضوع همین نسخه موبایل هست که دوستان ندارن


من قبلا هم به بیان توصیه کردم سیتسم تبلیغات رو اضافه کنه

یه منبع درآمد درست و حسابی برای خودش راه بندازه که بتونه از کنارش با انگیزه بیشتر سیستم رو بزرگ کنه

همون اولا که اومدم بیان این توصیه رو کردم بهشون

گفتم تبلیغات اختیاری بذارن ، هر بلاگری که قبول کرد درصد بگیره

به نسبت دیده شدن یا کلیک (دو نوع محبوب تبلیغات اینترنتی)


یه مدت هم به منو دکمه اش رو اضافه کردن ولی هیچ که هیچ


انی وی

الان فقط نسخه موبایل رو بدن من خودم ممنونشون میشم

تامام


در یک روزمرگی نسبتا خوب به سر میبرم

خوبیش از این جهت هست که توش یه رشد شل شلی داره

و کاملا هم خوب نیست چون رشدش شل شل هست

به هر حال

 

ننوشتنم از سر روزمگی هست

هر روز با مشکل عدم مدیریت مواجهم

نه عدم مدیریت دیگران

اینکه خودم مدیریت کردن بلد نیستم

و وقت نمیکنم یاد بگیرم

 

میدونی چرا قوت نمیکنم یاد بگیرم؟

چون مدیریت کردن بلد نیستم که وقت کنم

 

گره خورده پدر سگ

درستش میشه به امید خدا

 

غر هم نمیتونم بزنم حتی.

توی تاکسی بودم طرف داشت میگفت ترافیک توی اتوبان امام علی (ع) فلانه و بهمانه

گفتم اگر اون نبود که الان همین خیاباونای سطح شهر غلغله بود

رفتم توی فکر که چقدر یک سری کارها توی کشور به جا و خوب انجام شده

بعد فکرم رفت این سمتی که چرا از این کارا بیشتر انجام نمیشه

 

 

فکره پنتانسیل تبدیل شدن به غر رو داشت که ناگهان.

یادم افتاد که تیم خودم چقدر ایراد داره و در کنارش چندین نکته مثبت عالی

در حالتی شرمنده تور ترجیح دادم سرم رو توی کار خودم کنم و هروقت بهترین شدم یه غر ریز به بقیه بزنم

 

اون زمان پادگان هم که غر میزدم سر این بود که ابلهان عزیز با دلایل ابلهانه اشون وقتم رو گرفته بودن نمیذاشتن کارمو بکنم

وگرنه اون موقع هم همین عقیده رو داشتم

اِنی وِی

 

گفتم یه پستی بذارم یه کم گرد و خاک اینجا بره

تار عنکبوتا پاک شه 

که شد بحمدالله

 

از اونجایی که دیگه دارید بزرگ میشید، سر کار میرید و .

نگاهی به رویداد زیر هم بندازید

https://evand.com/events/seo-video

چون میدونم بعضی هاتون دغدغه کسب و کار دارید

 

خلاصه که کلا اوضاع خوبه و خداروشکر


وضعیت اینترنت کشور بهم ریخته است و برای ما که کل کارمون روی اینترنت هست این از جنگ هم بدتره

یعنی اگر آمریکا حمله میکرد من به شخصه احساس امنیت بیشتری میکردم تا الان

پیازداغ زیاد نمکنم

بخشیش اینترنت به فنا رفته است

بخشیش صحنه هایی که در خیابون ها میبینیم

نه از مردم

نه از به اصطلاح اغتشاشگرها.

 

ضمن ارسال لعنت به روح زنده و مرده تمام عوامل نامحترم اعم از مستقیم و غیرمستقیم.

چشم به گیت وی اینترنت دوختیم تا درهای زندان باز بشه

 

به امید روزی که در این مملکت فقط اقایان و اقازادگان احساس امنیت نکنن

ما هم خیالمون از فردامون یه کم راحت باشه

بدونی وقتی داریم زحمت میکشیم، آقایون لطف میکنن، دست رحمت بر سر ما میذارن و اجازه میدن از دسترنجمون استفاده کنیم


همیشه بین دو سبک رفتاری توی زندگیم گیر کرده بودم

و همیشه هم سبک اروم رو انتخاب کردم

 

همیشه از ترس اینکه تو سر کسی نزنم وایسادم توی سرم بزنن

 

اعتراف میکنم، حاصل این رفتار بیش از توسری خوردن، ناز کردن بوده

یعنی خلاصه اش اینکه از این رفتارم بیشتر خیر دیدم تا شر

 

به هر حال هرچی که میگذره جنبه های مختلف این سر پایین بودن داره اذیتم میکنه

قبلا وقتی کوتاه میومدم حس خوبی داشتم،حس ارامش داشتم

ولی الان یه حس عصبانیت شدید از درون دارم که اذیتم میکنه

تا مدت ها از تو خودم رو میخورم

 

برای مثال همین چند روز پیش، توی نمایشگاه چاپ بودم و یک کارگاهی داشتیم

یه پروژگتور قدیمی درب و داغون اوردن که لپ تاپ من نمیتونست باهاش کانکت بشه

 

 

کارگاه کلی عقب افتاد و کلی ادم رفتن و اومدن تا اخر یک لپ تاپ دیگه اوردن و پرژکتور کانکت شد و حل شد

طرف به حالت تیگه ای گفت چیزی که گفت که حرف بدی هم نبود

 

بین اون حرف تا لبخند من کلی فکر توی سرم جا به جا شد

باید چی بگم؟

1- لبخند بزنم

2- ناراحتی درونم رو بیارم توی صروتم و بگم  "شما پرژکتور خودت رو درست کن لپ تاپ من به شما ربطی نداره"

بین این دو تا جواب هم میشد داد البته

ولی اونی که من رو اروم میکرد این دومی بود

 

من با لبخند جوابش رو دادم

 

این تنها مورد نیست

این کمترین میزان ناراحتی رو برام داشته به خاطر همین دارم مینویسمش

اونهایی که زیاد ناراحتم کردن رو ترجیح میدم به زبون نیارم

توی مسائل شخصی و خانوادگی حتی دارم از این قضیه ضربه میخورم

 

این دو راهی همیشگی زندگیم بوده و هست

 

خیلی وقت ها توی زندگی به موردی خوردم و کلی فکر کردم و اخر سر انتخابی درست / غلط کردم

بعدا حدیثی دیدم که راه درست توش بوده

 

در این مورد هم حدیثی دیدم که از امیرالمومنین بوده (اگر سند و . درست باشه)

که  کلیت حرف میشه اینکه تو هرجور رفتار کنی یه عده بدی خودشون رو دارن و تو رو اذیت میکنن

پس حالا که اینجوریه تو خوب باش

 

این خیلی من رو هل میده که به رفتارم ادامه بدم

اما.

واقعیتش که اینه که تا یک حدیث رو کامل درک نکنم انجامش برام سخته

و منطق پشت این حدیث رو کامل درک نکردم

 

نوشتم، شاید کمک کنه تا خودم به جواب برسم

نوشتم، شاید شماها هم فکر مشابهی داشتید که به نتیجه رسیده و بتونید کمک کنید

نوشتم، شاید شماها هم فکر مشابهی دارید که بتونیم با ه مبه نتیجه برسیم و بهم کمک کنیم


توی حدود یک ماه گذشته تو چیز خیلی جالب توی زندگیم اتفاق افتاد

یکی اشنایی با مثلث کارپمن بود که قشنگ زندگیم رو متحول کرده

بعد شخصی، اجتماعی، ی و .

 

ترجیحا توصیه میکنم یه مطالعه در موردش بکنید

بی نظیر کارآمد و مهم هست و کلی نمونه های موفق ازش در ایران و جهان وجود داره

 

یکی هم بحث یادداشت کارهام بوده که بلاخره بعد از سالها به درستی پیاده سازی شد و داره جواب میده

با ساده کردن کار، و کاهش ابزارهای مورد نیاز به Keep Note (یه ابزار ساده یادداشت برداری) تونستم کارهام رو + زمانی که میگیره

اینجوری میفهمم چه کارهایی بیشتر وقت میگیره و بعضی هاشو برون سپاری میکنم

یا کلا بهتر براش برنامه ریزی میکنم

 

این دو نقطه عطف توی زندگیم رو به خودم تبریک گفته و از درگاه حق بابتشون تشکر ویژه میکنم

و با شما هم اشتراک میذارم به امید اینکه حس خوبم بهتون منتقل بشه.


توی حدود یک ماه گذشته تو چیز خیلی جالب توی زندگیم اتفاق افتاد

یکی اشنایی با مثلث کارپمن بود که قشنگ زندگیم رو متحول کرده

بعد شخصی، اجتماعی، ی و .

 

ترجیحا توصیه میکنم یه مطالعه در موردش بکنید

بی نظیر کارآمد و مهم هست و کلی نمونه های موفق ازش در ایران و جهان وجود داره

 

یکی هم بحث یادداشت کارهام بوده که بلاخره بعد از سالها به درستی پیاده سازی شد و داره جواب میده

با ساده کردن کار، و کاهش ابزارهای مورد نیاز به Keep Note (یه ابزار ساده یادداشت برداری) تونستم کارهام رو + زمانی که میگیره

اینجوری میفهمم چه کارهایی بیشتر وقت میگیره و بعضی هاشو برون سپاری میکنم

یا کلا بهتر براش برنامه ریزی میکنم

 

این دو نقطه عطف توی زندگیم رو به خودم تبریک گفته و از درگاه حق بابتشون تشکر ویژه میکنم

و با شما هم اشتراک میذارم به امید اینکه حس خوبم بهتون منتقل بشه.


توی زندگیم چندین آرزو داشتم و دارم

آرزوهایی که بابت براورده شدن بعضی هاشون خداروشکر میکنم

بعضی های دیگه رو، خداروشکر میکنم اما. واقعیتش خیلی هم برام مهم نیست که براورده شدن

اون زمان مهم بودا

الان نیست

مثلا دانشگاه شمسی پور که من خودم رو سرش جر دادم اینقدر بعد نماز صبح نشستم دعا کردم که قبول بشم

و قبول شدم

و.

که چی؟ الان چی شد مثلا؟ واقعا مسخره بود

 

اون حجم از دعا رو برای فرج کرده بودم مینیمم 100-150 سال ظهور رو جلو مینداخت!

 

اینا مهم نیست

مهم اون ارزو هایی هستن که روم نمیشه به خدای خودم بگم ازشون پشیمونم.

آرزوهایی که به غلط کردن انداختم

آرزوهایی که شاید از بیخ و بن بد نبودن، ولی به هر حال الان نسخه براورده شده اشون داره اذیتم میکنه

روحم رو ازار میده

شده بلای جون هر روز زندگیم

 

نمیدونم

شاید اوضاع عوض بشه، شاید بشه اون چیزی که من میخواستم

فعلا که نیست

فعلا که نشده

فعلا که از درون داره میخوردم

 

من، بعد از اون ماجرا، دیگه هیچوقت (تا امروز که چندین سال میگذره) هیچ چیز رو با اون شدت و غلظت نخواستم

برای من درسش اینه که هیچ چیز ارزشش رو نداره

ارزش این همه خواستن

این همه درخواست

این همه خواهش

حتی اگر کسی که ازش خواهش میکنی خدای خودت باشه و خواستن ازش، چیزی ازت کم نکنه

 

بابت خواهشی که کردم پشیمون نیستم

نمیدونم

واقعا نمیدونم چی بگم

چندین خط رو نوشتم و پاک کردم 

 

بدجور ذهنم رو درگیر کرده

خیلی وقتم هست درگیرم

 

بدترین بخشش اینه که همیشه وقتی به مشکلی میخوردم، میرفتم و با دعا و صحبت با خدا حلش میکردم

اینبار این کارم نمیتونم بکنم

روم نمیشه بکنم


داشتم دنبال فروم ها و سایت های پرسش و پاسخ ایرانی میگشتم

برای کارهای سئو از این سایت ها کمک میگیریم

وارد مباحث تخصصی قضیه نمیشم

 

خوردم به یک تعداد بالایی سایت که از بین رفتن!

سایت هایی که قبلا بالا بودن، کار کردن، حتی سئو کردن و دیگه نیستن

 

حس بدی گرفتم

بی ارزشی ایده ها

بی ارزشی رویاها

 

چقدر فکر و حرف و کار و . پشتشون بوده و الان.

 

دلم میخواد از افراد پشت تک تک این سایت ها باخبر بشم

چیکار میکنن؟

چیکار کردن؟

چی شد که سایتشون رو ول کردن؟

این تجربه شکست براشون مفید بوده یا فقط یه بازی بچگانه بوده؟

 

یاد سایت (و سایت های) خودم افتادم که بالا اوردم، تولید محتوا کردم، یه کم سئو کردم و ول کردم

درس هایی که توش بود

 

مهمترین درسش تا امروز کار برام این بوده:

آشغال ترین ایده ها و سایت ها و . که زدم رو اگر تا امروز ادامه داده بودم، الان برای خودشون یک منبع درآمد کامل و چشمگیر بودن

 

خیلی وقت پیش حدیثی منتسب به امیرالمومنین خونده بودم که در همین رابطه بود

استمرار کارها

حتی کارهای کم ارزش

نتایج خیلی خوبی رو میتونه به دنبال داشته باشه


یکی از دانشجوهام برام ویندوز 10 اورجینال اورد

منم ویندوزم رو عوض کردم

نمیدونم چه مرگشه که ساعت رو نیم ساعت جلوتر نشون میده

یعنی الان ساعت 3 هست ولی میزنه 3:30

 

میخواستم درستش کنم

ولی واقعیتش حس خوبی داره

به ساعت نگاه میکنم و میگم اوه اوه ساعت 6 شد مثلا

بعد یادم میافته تازه 5:30 شده :-D

 

یک ماهی هست اوضاع همینه

هنوز که عادت نکردم و هنوز برام حس زرنگ بودن، برنده بودن و از این دست حس های خوب داره

 

گفتم از خوشحالی های کوچیکم با خبر باشید

 


من مسافر زمانم
قشنگ حس میکنم روزی که حسرت این روزام رو میخورم
نگاه به بابا و مامانم که میکنم.
به این روزهای کارم
به داداشم
به خونه امون
به سن و سالم
به فکر و خیالم
به حالم
به حالم
به حالم

نه اینکه حالم عالی و بی نقص باشه
که اگر بود این متن رو نمینوشتم
که وقتی بود این متن رو ننوشتم

ولی مطمینم دل تنگش میشم
دلتنگ این آدما
رابطه ها
دلتنگ محمد میشم که می‌دونم الان هروقت بهش زنگ بزنم آماده است خودش رو برسونه و به حرفام گوش بده
تا کی هست؟ تا کی اینطوری هست؟

دلتنگ این بازی های یازده شب به بعد با مبین
پای ایکس باکس و کامپیوتر

دلتنگ این شلوغی های کنترل شده و این نور امیدی که از کورسو بیشتره
دلتنگ این پشتوانه ها
این مامان و بابا
این رفیق و داداش
این روزای زندگی
که میگذره

و من متنفرم از تکیه گاه بودن
و این قاعدتا از ضعف منه

من دوست دارم همراه باشم
ولی تکیه گاه نه
امید باشم، ولی نه امید اخر، ولی نه تنها امید
که شاید به بزرگی خود خدا، بزرگی اشتباهات منه
بزرگی حماقت های منه
بزرگی نفهمی های منه
بزرگی ندونستن های منه

منی که نمی‌دونم و اشتباه میکنم
همون طور که نمی‌دونستم و اشتباه کردم و در آینده هم همینه
منی که حتی گاهی می‌دونم و نمیکنم
می‌دونم و نمیتونم
می‌دونم و نمی‌خوام
و نمی‌دونم چرا می‌دونم و نمی‌خوام

من دلتنگ این روزایی هستم که توشم
و نمی‌دونم چطوری بیشتر ازش لذت ببرم
سعیم رو دارم میکنم و فکر میکنم تا حدود زیادی نهایت لذتم رو از این نعمت ها میبرم
و بازم کمه

من مثل یک مسافر تاریخم
حس کسی رو دارم که از آینده اومدم و دلم میخواد اشک بریزم به حال این روزا که گذشت.

یعنی بعداً هم کسی هست؟
جایگزینی هست برای دادن این حس خوبی که این آدما بهم میدن؟

ترسناکش اینجاست، که من قبلا هم مسافر زمان بودم
از بچگی آینده رو تصور میکردم
و همینقدر خوب بود
و شایدم بهتر
تصویرش مبهم بود ولی حسش میکردم و خوب بود

ولی الان.
تصویر مبهم تر از همیشه
و حس به خوبی قبل نیست

صحنه ای از جدایی نادر از سیمین رو دیدم
توی استوری
اونجا که نادر باباشرو توی حموم می‌شست و سر گذاشت روی کمر باباش و گریه اش گرفت

حرفهای بابا رو یادم اومد
کاراشو
و از همین الان دلم تنگ شد
حالم متفاوت شد

بد نیست
حال بد نیست
متفاوته

همون، مثل حس مسافر زمانی که از آینده اومده
درسته دلتنگ این روزاست
ولی دیدن همین صحنه ی رویا مانند، خودش لذت بخش و داره لذتشو می‌بره

خداروشکر که هنوز هست
هرچند که قطعا سریعتر از اون که فکر کنم میگذره
همون‌طور که بدترین روزا میگذرن
همون طور که بهترین روزها گذشتن


هر سال اول مینویسم در سال گذشته چه گذشت

تا حس و حال و مدل تعریف یک سال رو پیدا کنم

بعد مینویسم سال بعد چه شکلی میشه

 

بیشتر برای خودم هدف های واقعی از کارای چرت و پرت رو جدا میکنه

الان میخوام بشینم پایان نامه 98 رو بنویسم

 

*****************

 

سال 98 مهمترین اتفاق خود قطعا ازدواجم بود

سختی هایی که در تخیلم هم نمیگنجید!

و ظاهرا، در این هفته های اخر داره یه مقدار این سختی ها حل و فصل میشه

ظاهرا

امیدوارم واقعا باشه

اضافه کنم که همین ماجرا ها جزو معدود رشد شخصی های امسالم بود

 

سال 98 کلاس های زیادی برگزار کردم و وبینار رو بیشتر روش تمرکز کردم

کاری که عمری بود میخواستم انجام بدم رو پیش بردم و یکی دو تا نیروی درست و درمون پیدا کردم

پیدا کردن این نیرو ها رو هم مدیون دوره "سیستم سازی" ژان بقوسیان هستم

هنوز تمومش نکردم

همین 5 قسمت اول برام عالی بود

 

 

با کمک همین بچه ها به سایت یه دستی کشیدیم و یک سری ایرادات بنیادی رو حل کردیم و یه رشدی به کلیک سایت هم دادیم

سال 97 سایتمون قابل تکیه کردن نبود

سال 98 سایت رو اماده کردیم که ایشالا 99 بتریم روش

 

امسال دوره سئو بابک بنیادی رو رفتم که نگاهم رو به سئو عوض کرد و خیلی کمکم کرد واقعا

توی فاز جدیدی از سئو قرار گرفتم

 

توی بحث مدیریت زمانم یک تحول داشتم و فهمیدم چطوری باید وقتم رو مدیریت کنم

خیلی هم راحت بود

با یک یادداشت برداری "درست" وقتم رو عالی مدیریت کردم و اونطوری که سالها به معنای واقعی کلمه "آرزو" داشتم کار کنم، کار کردم

 

امسال اصلا به سلامتیم نرسیدم

ورزش نکردم

 

و شیکمم 6 پک که نشد هیچ، یک پک خیلی بزرگ تر از قبل شد.

 

مهمترین هدف امسالم کسب 12000 دلار بود که تا به اینجا 1 دلار هم کسب نکردم

اگر تلاش کرده بودم و شکست میخوردم، اینقدر ناراحت نبودم که الان

چون تلاش درست نکردم

آموزش رو ساختم

دوبله هم کردیم

اکانت هم ساختیم

اما این هفته اخر کار درگاه رو اوکی کردم تازه.

هنوزم تمومش نکرده!

 

ایشالا که توی عید تمومش کنم. میشه یعنی؟!

 

امسال پروژه های خیلی خوبی گرفتیم که به نظرم اکثرش ارتباطی به من، تلاش هام و . نداشته و بیشتر روی اعتبار همکارم بوده

به هر حال امسال حجم خیلی بیشتری از پروژه ها به واسطه من بود که این خوشحال کننده است برام

 

و در آخر به نظرم امسال بیشتر از پارسال تفریح کردم

گردش رفتم

اتاق فرار رفتم کلی

با دوستام وقت گذروندم و .

نسبت به پارسال که سرباز بودم که زمین تا اسمون بیشتر شده

 

دقیق که فکر میکنم یه چیزی رو متوجه میشم

چقدر کارهایی کردم که یه رباتم میتونسته بکنه

چقدر کارهایی که نه تفریح بود نه کار و وقت هدف کردن مطلق بود

 

اشکالی نداره

ایشالا سال بعد کمتر

سال بعد کمتر

سال بعد.

 

در کل سال خوب و پر رشدی بود

خداروشکر


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

Isaac Stacy مجتمع پتاس خور یار مهربان کسب درآمد از اینترنت انجام پروژه های برنامه نویسی php طراحی سایت مسجد آوازک بلبل جنگ منطقی علیرضا نوری